از مولوی تا گوگوش: کجا مسیر را اشتباه رفته ایم؟ چرا این قدر مصیبت؟
وبلاگ ارسالی
داستان زندگی گوگوش را که شنیدم (از زبان فرزندش) متاسف شدم که چرا وی در طول زندگی، علیرغم این همه ثروت و شهرت، تقریبا با همه شرکا (در کار و در زندگی) به هم زده و الان هم از لحاظ سلامتی و آرامش در وضع مناسبی نیست. فکر کردم مشکل ما انسانها از کجا شروع میشود که چه فقیر و چه ثروتمندمان گذر عمرشان همراه است با مشکلات تمام ناپذیر روحی، جسمی یا رابطه ای. آرامش و سلامت شده اند کیمیا چه در ایران و چه در آمریکا و اروپا. شعر مولوی را خواندم در دیوان شمس که گفته بود:

"جمله بیقراریت از طلب قرار تست.. طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت"
اما طالب بی قرار چه باید باشیم تا قرار (آرامش) نصیب ما شود؟ بگذارید از "زمان" و "وقت" شروع کنیم: "وقت" یعنی همان زندگی، ارزشمند و محدودترین موجودی ماست که نه قابل تمدید است و نه قابل خرید حتی برای ثروتمند ها. یک ساعت عمر برای پولدار و فقیر مساوی میگذرد و استفاده خوب از این واحد عمر آینده ما را تامین میکند مثل یک شطرنج باز ماهر که حتی با مهرههای کم نیز با استفاده عاقلانه از وقت باقی مانده به راحتی کیش و مات نمیشود.
اکثر ما انسانها این ارزشمندترین هدیه یعنی وقت (زندگی) را صرف انسانهایی میکنیم که یا از ما تعریف میکونند یا حال میدهند یا از ما ثروت یا شهرت بیشتری دارند یا ما را سرگرم میکنند (مثل هزاران شو و فیلم تلویزیونی یا بازی کامپیوتری یا سرگرمی های اینستاگرام و غیره) بدون اینکه متوجه شویم سرگرمی به معنای معلومات مفید (خرد) نیست، مسکن ها و آرام بخش ها (شامل مشروبات، دارو و قرص) به معنای سلامتی و آرامش نیست، و لذت موقت به معنای خرسندی (شادی همیشگی و "قرار") نیست. خرد، آرامش و سلامتی پایدار را فقط با صرف وقت و عمر با انسانهایی میتوان بدست آورد که از ما عاقل ترند، سالم ترند، آرام ترند و خرسند و متعادل تر، چه با همنشینی و دوستی با این افراد چه از طریق کتابها و آثار شان.
بیشتر انسانهای معروف یا خوش صحبت یا ثروتمند کمتر به ما خیری می رسانند چون هدفشان از زندگی ثروت یا شهرت بوده و به آنجا هم رسیده اند اما وقت زیادی برای خود سازی و یا کسب معلومات مفید (از طریق وقت گذاشتن در طبیعت، کتابها و خودسازی) نداشته اند و بیشتر وقت خود را صرف جذب مشتری یا رفیق یا فالوور جدید میکنند . برای همین در زندگی شخصی خودشان معمولاً انسانهایی هستند یک بعدی بدون آرامش و سلامت بدنی، فکری و روابط انسانی حتی با خانوده و فرزند خود. مرا یاد دکترهایی می اندازد که خود بیمار و نا آرام به نظر میرسیدند یا مشاورین معروف اجتماعی، اخلاقی و ازدواج که خود بارها طلاق گرفته و متهم شده اند به دزدیدن زنهای شوهر دار یا معروف ترین مربیان ترک اعتیاد که سالنهای ۵۰۰۰ نفری پر میکردند اما معلوم شد خود سالها معتاد بوده اند. گاه دلم برای جوانی خودم و سایر مردم ساده دلی که پول یا وقت میگذارند تا از معروفین یا ثروتمندان درس زندگی یاد بگیرند می سوزد.
فکر میکنم منظور مولوی از آن شعر این بوده که آرامش، خرد و سلامت، هدایای رایگان خداوند هستند برای انسانها اما ما انسانها در جاهای اشتباهی دنبال این هدایا هستیم.
این روزها، چه طبیعت و چه انسانهای پاک، و چه کتابهای مفید، "گنجینههای" کمیابی هستند که باید وقت گذاشت تا پیدا کرد. فکر کنم قدیم هم این طور بوده. بی خود نیست که مولوی وقتی شمس را پیدا کرد وقت و عمر خود را گذاشت پای این مراد و راهنمای خود. ما هم اگر آرامش میخواهیم و سلامت بی راهه رفته ایم اگر عمر (ساعتهای روز) خود را صرف انسانهای مشهور و ثروتمند کنیم. حضرت سلیمان به پسر خود گفته بود (در کتاب پراوربز Proverbs عهد عتیق) که خرد و حکمت از طلا و نقره ارزشمند تر است به این معنا که در زندگی مفیدتر است اما کمیاب، و پیدا کردن آن سخت. نزدیک ۲ هزار سال قبل نیز حضرت عیسی در انجیل متی گفته بود:

"هر چیزی که در شبانه روز گنجینه شما باشد و بیشتر وقت و فکر شما صرف حفظ آن شود قلب و روح شما هم در نهایت به آنجا تعلق خواهد داشت و جدا شدنی نیست"
و در جایی دیگر گفته بود "مسیر نابودی انسانها فراخ است و دروازه ا ش باز و مملو از دنباله رو اما مسیر و دروازه زندگی [سالم] باریک است و راه روان آن اندکند"
اگر گنجینه مان مادی باشد و خود خواهانه، دنباله رو یا همنشین افراد "چرتکه انداز" میشویم با ذهنهای کوچک، مسموم و بیمار و روح هایی نا آرام، بدون عشق و صفا و صمیمیت همان گونه که مولوی زیبا خلاصه کرده است:
"جان همه روز از لگدکوب خیال.. وز زیان و سود وز خوف زوال.. نی صفا میماندش نی لطف و فر.. نی بسوی آسمان راه سفر"
اما اگر میخواهیم اضطراب و بیماری از زندگی ما رخت ببندد باید از "خودخواهی" و خودخواهان بگذریم و آن را فقط در انسانها و طبیعت پاک و خالص میتوان پیدا کرد که تبلور "خداگونگی" هستند همان چیزی که امام محمد غزالی در "کیمیای سعادت" توصیه کرده.
ای کاش همه مردم، چه فقیر و چه خوانندگان و سیاستمداران و هنرپیشگان، مشاهیر و ثروتمندان به این اشعار فکر کرده بودند. سرگرمی، فیلم و جوک و لطیفه و بازی کامپیوتری، و رفاقتهای توخالی و موقت، انرژی نمیخواهد و بیشتر برای کاهش فشار روحی و بدنی در زمان کمبود انرژیست. اما تامل، تفکر، کتاب خوانی، و خودنگری وقت لازم دارد و آرامش و انرژی که آن هم آسان نیست چون انسانهای امروز میگویند وقت طلاست و برای تک تک لحظات عمر خود برنامه ریزی میکنند!
همین میشود که به دور باطل میافتیم. چون آرامش نداریم و سلامت، انرژی لازم برای وقت گذاشتن، کتاب خوانی، همنشینی با انسانهای با صفا (که دیگر انگشت شمارند)، تامل در زندگی و در طبیعت را نداریم که همه اینها لازم است برای پیدا کردن مسیر سلامت و آرامش! این یعنی همان دور باطل انسان امروزی که میگوید وقت طلاست! فقط نفهمیده ایم که اگر طلا آرامش میآورد تا الان هنرپیشگان و افراد ثروتمند و مشهور جهان باید شادترین، سالمترین و آرامترین انسانها بودند که بر عکس آن است. وقت طلا نیست. وقت "عمر" ماست که مانند یک قایق در آبهای متلاطم سکان آن دست خودمان ماست است. یا یاد میگیریم آن را به سوی آبهای آرام هدایت کنیم یا اینکه در جستجوی گنجینههای کاذب دور دست تمام عمر را در این دریای متلاطم بااضطراب دنباله روی قایقهای دیگر بالا و پایین میرویم! بی قرارانه دنبال آرامش و سلامت و ساحل آرامش باشیم نه آسایش و ثروت چون این دو مسیر معمولا به دو جای مختلف ختم میشوند:
"طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت"
وبلاگ ارسالی از دکتر رحیمی
مرتبط با فلسفه: